خلاصه کتاب چنین گفت زرتشت
نویسنده:
فردریش نیچه
امتیاز دهید
معرفی کتاب چنین گفت زرتشت:
خلاصه کتاب «چنین گفت زرتشت» (Thus Spoke Zarathustra) کوتاه شده اثر برجسته فریدریش نیچه (Friedrich Nietzsche)، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است که بین سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ میلادی در چهار بخش منتشر شد. این کتاب که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین آثار فلسفی دوران مدرن شناخته میشود، داستان زرتشت، پیامبر ایرانی را به عنوان نمادی برای بیان ایدههای فلسفی نیچه به کار میگیرد.
نیچه در این اثر، مفاهیم کلیدی فلسفه خود مانند «ابرانسان»، «اراده معطوف به قدرت» و «بازگشت جاودان» را مطرح میکند. کتاب با زبانی شاعرانه و استعاری نوشته شده و خواننده را به بازاندیشی در ارزشهای سنتی و کشف معنای جدیدی برای زندگی فرا میخواند.
بخشی از کتاب چنین گفت زرتشت:
«زمانی که زرتشت سی ساله شد، زادگاه و دریاچهاش را ترک گفت و به کوهستان رفت. در آنجا از روح خود و تنهایی خویش لذت برد و ده سال از آن خسته نشد. اما سرانجام قلبش دگرگون گشت و صبحگاهی با سپیدهدم برخاست، روی به خورشید کرد و چنین با او سخن گفت:
"ای ستاره بزرگ! اگر تو را آنان که میدرخشی نبود، سعادت تو چه بود؟ ده سال است که هر روز به غار من میآیی: از نور و راه خود، اگر من و عقاب و مار من نبودیم، به ستوه آمده بودی. اما ما هر بامداد منتظر تو بودیم، نور تو را میگرفتیم و تو را برکت میدادیم. بنگر! من از حکمت خویش لبریزم، همچون زنبوری که بیش از اندازه عسل گرد آورده باشد؛ دستهایی نیازمندم که به سوی من دراز شوند. میخواهم ببخشم و تقسیم کنم تا آنگاه که حکیمان در میان آدمیان بار دیگر از دیوانگی خود شادمان شوند و تهیدستان از دولت خویش. از این رو باید به ژرفا فرو روم: همچنان که تو شامگاهان، آنگاه که پشت دریا میروی و به جهان زیرین نیز روشنی میبخشی، ای پرفروغترین ستاره!"»
بیشتر
خلاصه کتاب «چنین گفت زرتشت» (Thus Spoke Zarathustra) کوتاه شده اثر برجسته فریدریش نیچه (Friedrich Nietzsche)، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است که بین سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ میلادی در چهار بخش منتشر شد. این کتاب که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین آثار فلسفی دوران مدرن شناخته میشود، داستان زرتشت، پیامبر ایرانی را به عنوان نمادی برای بیان ایدههای فلسفی نیچه به کار میگیرد.
نیچه در این اثر، مفاهیم کلیدی فلسفه خود مانند «ابرانسان»، «اراده معطوف به قدرت» و «بازگشت جاودان» را مطرح میکند. کتاب با زبانی شاعرانه و استعاری نوشته شده و خواننده را به بازاندیشی در ارزشهای سنتی و کشف معنای جدیدی برای زندگی فرا میخواند.
بخشی از کتاب چنین گفت زرتشت:
«زمانی که زرتشت سی ساله شد، زادگاه و دریاچهاش را ترک گفت و به کوهستان رفت. در آنجا از روح خود و تنهایی خویش لذت برد و ده سال از آن خسته نشد. اما سرانجام قلبش دگرگون گشت و صبحگاهی با سپیدهدم برخاست، روی به خورشید کرد و چنین با او سخن گفت:
"ای ستاره بزرگ! اگر تو را آنان که میدرخشی نبود، سعادت تو چه بود؟ ده سال است که هر روز به غار من میآیی: از نور و راه خود، اگر من و عقاب و مار من نبودیم، به ستوه آمده بودی. اما ما هر بامداد منتظر تو بودیم، نور تو را میگرفتیم و تو را برکت میدادیم. بنگر! من از حکمت خویش لبریزم، همچون زنبوری که بیش از اندازه عسل گرد آورده باشد؛ دستهایی نیازمندم که به سوی من دراز شوند. میخواهم ببخشم و تقسیم کنم تا آنگاه که حکیمان در میان آدمیان بار دیگر از دیوانگی خود شادمان شوند و تهیدستان از دولت خویش. از این رو باید به ژرفا فرو روم: همچنان که تو شامگاهان، آنگاه که پشت دریا میروی و به جهان زیرین نیز روشنی میبخشی، ای پرفروغترین ستاره!"»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1403/05/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب چنین گفت زرتشت